بازی ایران
" مادر .... پدر "
رابطه ما انسانها با پدر و مادر !!!
تو ۳ سالگی " مامان ، بابا عاشقتونم"
تو ۱۰ سالگی " ولم کنین "
تو ۱۶ سالگی" مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم"
تو ۱۸ سالگی" باید از این خونه بزنم بیرون"
تو ۲۵ سالگی " حق با شما بود"
تو ۳۰ سالگی "میخوام برم خونه پدر و مادرم "
تو ۵۰ سالگی " نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم"
تو ۷۰ هفتاد سالگی " من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن
آدما تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن اما پول ندارن.
وقتی بزرگتر میشن ، پول دارن اما وقت ندارن.
وقتی هم که پیر میشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!...
به سلامتی همه مادرای دنیا...
پدرم ، تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم میتوانند مرد باشند !
شرمنده می کند فرزند را ، دعای خیر مادر ، در کنج خانه ی سالمندان ...
خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گردد !
به سلامتیه مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاده بچه هاشون دادن ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن !!!
اگه تا اخرش در ادامه مطلب نخونی به مادرت وپدرت ظلم کردی
پس بخون
همسر شهید علی تجلائی می گوید: قبل از شروع مراسم عقد علی آقا رو به من کرد و گفت: شنیده ام که عروس در مراسم عقد هر چه از خداوند بزرگ بخواهد اجابتش حتمی است، نگاهش کردم و کفتم: چه آرزویی داری؟ در حالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود گفت: اگر علاقه ای به من دارید و اگر به خوشبختی من می اندیشید، لطف کنید و از خدا برایم شهادت را بخواهید.
از خود گذر کنیم که این خوان آخر است
این انقلاب بیمه عباس و اکبر است
تحریم میکنند که تسلیممان کنند
غافل از اینکه دل به بلا ها شناور است
بیم هلاک نیست کسی را که از ازل
چشم امید او به خدا و پیمبر است
با سکه و دلار نداریم هیچ کار
ما را به سر هوای اشارات رهبر است
ای نایب امام بفرما که جان دهیم
جانی که عاشقان فدای تو سرور است
جان میدهیم و ننگ ملامت نمیخریم
حرف دل امام همان حرف آخر استــــــــــــــــ
حکایت:
شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !
استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟